ماهیت علم امام
دکتر محمدزمان رستمی
طاهره آل بویه
تفاوت علم امام با علم دیگر انسانها
حوضی را تصور نماییم که در زمین حفر شدهاست. اگر آب این حوض از بیرون به داخل آن جریان یابد در این صورت ممکن است از صفا و دوام و کثرت کمتری برخوردار باشد، اما اگر آب از زیر آن بجوشد و به آن داخل گردد، در این صورت ممکن است زلالتر و بادوامتر و کثیرتر باشد. قلب انسان نیز مانند حوض، و علم مانند آب، و حواس پنجگانه مانند نهر میباشند و ممکن است که علوم به واسطه نهرهای حواس و مشاهدات به قلب جریان یابد تا از آن پرگردد و ممکن است که راه این جویها بسته شود و فرد به عمق قلب توجه نماید و آن را تطهیر نماید و در درون آن چشمههای علم را بجوشاند. علم امام به گونه دوم و علم دیگر انسانها به گونه اول است. (1) در ادامه بررسی خواهد شد که چه عواملی سبب میشود که علم امام (علیه السلام) با دیگران متفاوت گردد. بیتردید روح امام و انسانهای عادی یکسان بوده و استعدادهای نهفته در روح ایشان یکسان است و خداوند تبعیضی در نفخه روح خود به جسم انسانها روا نمیدارد و نیز منابع و سرچشمه علم آنان نیز مشترک میباشد، اما امام میتواند با مجاهدتهای نفسانی و ذکر دائم خداوند و حرکت تکاملی دائمی از این منابع استفاده نماید، ولی دیگر انسانها با کوتاهی در به کارگیری تمام استعدادها و ظرفیتهای روحی خود نمیتوانند به این منابع دسترسی یابند.معجزه بودن علم امام (علیه السلام)
اصول معجزات و کرامات سه امر است، زیرا انسان کامل دارای سه بُعد است: طبیعت، نفس و عقل (که آن را روح نیز مینامند) و هر یک از آنها از عالم خاصی است و برای هر یک از آنها کمال و نقص است و هیچ انسانی (به جز انسان کامل) در تمام این ابعاد کامل نیست. کمال روح (یا عقل نظری) در علم به حقایق و امور الهی است و کمال نفس (یا قوهی خیالی) در دریافت صورتهای جزئیه است و کمال بُعد طبیعی در تصرف در مواد طبیعی و تبدیل و تغییر آنها است. هر نبی، شخصی کامل در عقل نظری است و زمانی که به رسالت مبعوث میشود، قوه نفسانی نیز در او کامل میشود و زمانی که صاحب شریعت و عزم میشود، جامع تمام کمالات میگردد، پس گویی یک پروردگار انسانی است که اطاعت او پس از اطاعت خداوند واجب است، پس برای انسان کامل که جامع کمالات سه گانه است سه معجزه است:معجزه اول یک ویژگی در قوه نفس عملی است و آن نیروی تأثیرگذاری در ماده اولیهی عالم از راه ازاله یک صورت و ایجاد صورت دیگر است، برای مثال، میتواند هوا را به ابر تبدیل سازد و از آن باران یا طوفان به وجود آورد و یا آتش را سرد و گوارا سازد.
معجزه دوم به حسب قوهی خیالی است و آن این که نفس خیالی برای انسان آن قدر قدرت مییابد که او در بیداری به عالم غیبی متصل میشود، پس او گاهی معلوماتش را در کسوت الفاظ مسموعه میبیند و مبدئی که آن علوم را بر او القا نموده است یعنی فرشته را در صورت یک شخص مشاهده مینماید که در غایت نیکویی و زیبایی است و گاهی به گونه ندای هاتف غیبی ندای او را می شنود و شخص او را نمیبیند و گاهی به گونه غلبه ظن نسبت به یک امر غیبی است که او را از آن مطلع میسازد. این مسئله اگر در خواب باشد، پس رؤیای صادقه است و احتیاج به تأویل ندارد.
معجزه سوم که برترین و شریفترین ویژگی انبیاست، کمال قوهی نظری و عقل نظری است، به این وجه که جوهر عقلی آن قدر صفا یابد که اتصال شدید به عقل فعال (به نام قلم اعلی و معلم شدید القوی) پیدا نماید که با اذن خداوند علوم را بر نفوس افاضه مینماید و آن نفوس این علوم و معارف را بدون واسطه معلم بشری در زمانی کوتاه دریافت میکنند. (2)
حضوری بودن علم امام (علیه السلام)
مراد از علم حضوری آن است که معلومات به گونهی بالفعل نزد وی منکشف و آشکار است. این در مقابل علم ارادی است که علوم به گونه بالفعل آشکار نیستند، بلکه ظهور و بروز آنها بالقوه و براساس اراده است، یعنی تنها زمانی که امام اراده میکند بر او آشکار میشوند، چنان که کلینی از ابی عبدالله (علیه السلام) روایت میکند: «ان الامام اذا شاء یعلم علم» (3) در حالت علم ارادی، این تصور پیش میآید که ارادهی امام، خود مبتنی بر کسب جواز الهی است و امام تنها در صورتی ارادهی آشکار شدن علم خود را مینماید که بداند از سوی خداوند مأذون است و عدم فعلیت علوم امام، دال بر عدم جواز حضرت در دانستن آنها در تمام حالات و شرایط است و ارادهی او نیز تنها در شرایط و حالات ویژه تحقق مییابد. به خلاف حالت علم حضوری که گویی امام در تمام حالات مجاز به دانستن است. علم حضوری یک ملکه است و کمالی است که در وجود فرد شکل میگیرد و هرگز غفلتی از آن وجود ندارد و علوم امامان اینگونه است؛ از این رو، روایت یاد شده باید به گونهای تأویل شود که با علم حضوری امام سازگار باشد.لدنّی بودن علم امام (علیه السلام)
علوم اهل بیت (علیهم السلام) بر درس و تکرار متوقف نیست و از روی قیاس و فکر و حدس به دست نمیآید، چرا که ایشان پرسشهای دشوار را پیش از تأمل پاسخ میدهند و هیچ مستفید و ممتحن و هیچ منکری، امری از امور دین را از ایشان نپرسیده است مگر آنکه بیتوقف و تأمل پاسخ گفتهاند، معارف و علوم ایشان از ادراک دیگران به دور است، مناقب و مدایح ایشان، مثل ظهور نور شمس و قمر است، در شرافت بر همه سابقاند و در عرصه یقین بر همه فایق، عجز و قصور بر ایشان راه ندارد و نقص و فتور، گِرد ایشان نمیگردد و در جمیع صفات غالبند. (4)بنابراین، علم امام لدنّی است و هر کس علمش مستفاد از کتب و معلمین باشد، او ورثه انبیا در علم ایشان نیست. علوم انبیا تنها از سوی خداوند متعال قابل دست یابی است، چنان که قرآن میفرماید: «اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ * الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ»؛ (5) پروردگار تو کریمتر است کسی که به انسان آنچه را نمیدانست به توسل قلم (6) آموخت. و نباید گمان کرد که تعلیم خداوند، تنها مختص انبیا (علیهم السلام) است، زیرا خداوند میفرماید: «وَاتَّقُوا اللهَ وَیُعَلِّمُکُمُ اللهُ» (7) یعنی هر کس که در سلوک خود به حقیقت تقوا نایل شود، خداوند آنچه را نمیداند به او تعلیم مینماید. (8)
علم لدنی از راه وحی و الهام به دست میآید الهام درجات خفیفهای از وحی است و در تمام زمانها و برای تمام افراد امکان پذیر است و هر قدر روح فرد به اعتدال نزدیکتر شود، الهامات وارد شده فزونی و شدت مییابد، و این از برکات و رحمات الهی است که وقتی باب نبوت و وحی منسد میگردد، باب الهام گشوده میشود.
علم امام خزانه علم الهی
در روایات (9) بسیاری آمدهاست که امامان، ولیّ امر خدا و گنجینه علم خدا و رازدار وحی خدا و خزانه داران علم خدا در آسمان و زمین میباشند.ملاصدرا مینویسد: در عرف حکما و موافق با شریعت الهی، مراد از خزانه، قوهی حفظ کننده صور ادراکی جزئی یا کلی است، پس خیال در نزد ایشان، خزانهی حفظ کننده صورتهای محسوسات است و وهم خزانهی موهومات و آن چه از اولیات به دنبال آن میآید میباشد و عقل فعال، خزانهی عقلیات از علوم است، اما خزائن علم خداوند سبحانه، جواهر عقلیه و ذوات نوریه است که از آمیختگی با مواد و اجرام مبرّا می باشد و در باب علم و عقل، کمال بالفعل را دارد و در آن هیچ نقص و قوهی استعدادی وجود ندارد، پس علوم آن از جنس صورتهایی که در اجرام نقش می بندد نیست، زیرا نفس در آغاز فطرتش، امر بالقوه در باب عقل است و برای آنکه به عقل بالفعل تبدیل گردد، نیاز به چیزی دارد که آن را از حدّ عقل بالقوه به حدّ عقل بالفعل تبدیل نماید، زیرا هیچ شیئی نمیتواند خود را از قوه به فعل و از نقص به کمال برساند و آن چه که نفس را کامل میکند و آن را کامل بالفعل میسازد، میباید خود، عقل بالفعل و در اصل فطرت کامل باشد، و گرنه او خود برای خروج از قوه به فعل، احتیاج به کامل دیگری دارد، پس تسلسل لازم میآید که محال است، پس وجود ذوات قدسی و جواهر عقلی ثابت میشود که به واسطه آنها نفوس کمال مییابند و از حالت قابل بالقوه به عاقل بالفعل در میآیند و ایشان واسطه میان خداوند و خلق در افاضهی خیرات و نزول برکات به گونه مستمر میباشند و ایشان کلمات تام خداوند هستند که فنا نمیپذیرند.
ایشان برحسب اعتبارات و وجوه مختلف، اسامی متعددی میپذیرند که از جمله آنها کلمات الهی، عالم امر و قضای الهی، مفاتیح غیب خداوند و خزائن علم او میباشد. (10)
علم بدون نسیان
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: آن چه بر تو املا میکنم بنویس، علی (علیه السلام) اظهار داشت ای پیامبر خدا آیا بر من از فراموشی میهراسی، حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: من بر تواز فراموشی نمیهراسم و از خدا خواستم که تو را از فراموشی حفظ نماید، ولی این نوشتهها برای شریکانت است، حضرت فرمود: شریکان من کیانند؟ فرمود: امامان از فرزندانت. (11)کلینی روایت میکند که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به علی (علیه السلام) تمام علوم را آموخت و سپس دستش را بر سینهاش نهاد و از خدا خواست که قلب او را از علم و فهم و حکمت و نور پرسازد. حضرت علی (علیه السلام) فرمود: ای پیامبر خدا پدر و مادرم فدای تو شود، از زمانی که من چنین درخواستی را از خدا نمودم چیزی را فراموش نکردم و آنچه را ننوشتم از یادم نرفته است، پس آیا از این به بعد بر من از فراموشی میهراسید؟ حضرت فرمود بر تو از نسیان و جهل نمیهراسم. (12)
علمی که به ایشان اعطا شده در سینههایشان ثابت گشته است، چنان که قرآن می فرماید: «بَلْ هُوَ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ » (13) و (14)
عدم اختلاف در علم امام
امام صادق (علیه السلام) فرموده است: پدرم گرد کعبه طواف میکرد.در این حال، فردی به نام الیاس او را به کناری کشید و با ایشان شروع به گفتوگو نمود. الیاس گفت: مبادا چیزی بپرسم و جوابی دهی که غیر آن را در دل داشته باشی. امام (علیه السلام) فرمود: این کار کسی است که در دلش دو علم و دو قصد مخالف هم باشد و به راستی خدا نخواسته که علم او دچار اختلاف باشد (یعنی خدا علم مورد اختلاف ندارد و علم امام هم چون پرتو علم خداست دچار اختلاف نیست).الیاس عرض کرد: بفرمایید این علمی که در آن اختلافی نیست در چه کسی است؟
امام (علیه السلام) فرمود: آن علم، علم کلی است و کل علم نزد خداوند میباشد، اما آن چه به ناچار بندگان خدا باید بدانند نزد اوصیاست.
الیاس عرض کرد: شما معتقدید که علم بیاختلاف نزد اوصیاست، بفرمایید چگونه آن را میدانند؟
امام (علیه السلام) فرمود: از همان راهی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) میدانست، جز این که اوصیا آن چه را رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به چشم میدیدند نبینند، زیرا او پیامبر بود و اینان محدث باشند، او به آستان خداوند وارد میشد و وحی را میشنید و آنان نمی شنوند.
الیاس عرض کرد: بفرمایید که چرا این علم برای عموم آشکار نشود، چنان چه برای رسول خدا آشکار میشد.
امام (علیه السلام) فرمود: خدا نخواسته که بر علم او مطلع شود مگر آن کس که آزمایش ایمان به علم را داده است، چنانچه به رسول خدا حکم کرده برود بر آزار قوم شکیبا باشد و جز به دستور او وارد نبرد نشود و حضرت رازداری و پردهپوشی بسیار کرد تا به او فرمان رسید: «فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِینَ»؛ (15) آنچه دستور داری آشکار کن و از مشرکان روبرگردان.
امام (علیه السلام) در ادامه فرمود: در آن چه پیامبر از علم الهی اظهار میکرد و تعلیم میداد اختلافی نبود و کسی که مدعی است به حکم خدا حکم میکند و در حکم او اختلاف و تناقض است، با رسول خدا مخالفت دارد و آن علم را از رسول یاد نگرفته است و تأویل قران را تنها راسخون در علم میدانند «وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» (16) و راسخ در علم کسی است که در علم او اختلاف نیست. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) صاحب این علم بود و او که وفات کرد، خلیفهای به جای او بود که علم بیاختلاف داشته است و جانشین رسول خدا باید مؤید از طرف خدا باشد و رسول خدا خلیفه خود نکند مگر کسی که به حکم او حکم کند و مانند خود او باشد مگر در نبوت و اگر رسول خدا جانشینی که علم او را داشته باشد معیّن نکرده باشد، همه نسلهای آینده را ضایع کردهاست. (17)
مجلسی در شرح حدیث می نویسد: در این باب پرسشهای زیر مطرح است:
- آیا این علمی که پیامبر برای هدایت امت اظهار میکند و از آسمان است، ممکن است دچار تناقض و اختلاف باشد، به گونهای که درباره یک قضیه، دو حکم مخالف اظهار شود یا نه؟
شق اول باطل است، چون تناقضگویی از خدا محال است و خودش هم فرموده است: «وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ اخْتِلاَفًا كَثِیرًا» (18)، پس شق دوم ثابت است. علم پیامبر نیز از خدا دریافت شده و در کلام خداوند تناقض وجود ندارد، در نتیجه در علم پیامبر، اختلاف و تناقض وجود ندارد، چون کسی دروغ میگوید که یا عاجز یا جاهل و یا مجبور است و هر سه برای خداوند منتفی است.
- آیا کسی که حکم او در معرض اختلاف است، در این کار خود موافق رسول خداست یا مخالف اوست؟
شق اول باطل است، چون در حکم پیامبر اخلاقی نیست و شق دوم ثابت است.
- در صورتی که در حکم رسول خدا اختلافی نیست، آیا ممکن است کسی که راه به این حکم دارد، این حکم را بدون دریافت از خدا بداند یا نه؟
- شق اول باطل و شق دوم ثابت است.
- آیا تأویل درست متشابهات را جز خدا و راسخون در علم میدانند که در علم آنها اختلافی نیست یا نه؟
شق اول باطل است، چون خدا میفرماید تأویل متشابهات را جز خدا و راسخون در علم نمیدانند و موافق رسول خدا کسی است که در حکم او اختلاف نیست و باید آن را از خدا دریافت کند و باید عالم به تأویل درست متشابهات قرآن باشد.
- آیا رسول خدا که راسخ در علم و عالم به متشابه بود وقتی وفات کرد، علمش را با خود برد و آن را به خلیفه خود نیاموخت یا آن را تبلیغ کرد و به خلیفه خود آموخت؟
شق اول باطل است، چون مستلزم تضییع نسل آینده است و دومی ثابت است.
-آیا خلیفه او پس از وی چون مردم معمولی، جایزالخطاست و احکام مختلف دارد یا مؤید از جانب خداست و چون رسول الله بی اختلاف حکم میکند و به وسیله فرشته از غیر راه وحی و رؤیت با او مربوط است، جز این که نبوت ندارد؟
شق اول باطل است، چون کفایت حال امت را در ارشاد و هدایت نکند و اختلاف احکام و تضییع نسل لازم آید، پس دومی ثابت است.
پس باید پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خلیفهای باشد راسخ در علم، عالم به تأویل متشابه و مؤید من عندالله، مصون از خطا و اختلاف در حکم و علم تا حجت بر عباد باشد و مقصود همین است. (19)
تکلیفآور نبودن علم امام
درباره علم امام (علیه السلام) امثال این پرسش مطرح است که چرا امیرالمؤمنین (علیه السلام) با این که میدانست کشته میشود و قاتلش را میشناخت و وقت و زمانش را میدانست به مسجد رفت و چرا امام حسن (علیه السلام) که میدانست معاویه به عهدش وفا نمیکند و شیعیان پدرش را میکشند با او صلح کرد و چرا حسین بن علی (علیه السلام) به کوفه رفت با این که میدانست یاریاش نمیکنند و در این سفر کشته میشود و چرا در کربلا چند ذراع چاه نکند تا از تشنگی به هلاکت نرسند.شیخ مفید پاسخ میدهد: دعوی اجماع بر این که امام هر چه اتفاق میافتد را میداند درست نیست و اجماع شیعه بر این است که امام حکم هر چه پیش آید را میداند نه این که به خود پیشامدها به طور تفصیل عالم است؛ از این رو، پایه همهی این پرسشها فرو میریزد. چه بسا ممکن است امام خود حوادث را با اعلام از طرف خدا بداند و اما این که هر چه میشود را میداند حجت و دلیلی ندارد، اما راجع به این که امیرالمؤمنین (علیه السلام) قاتل خود را میشناخت و وقت آن را هم میدانست، آنچه از ظاهر اخبار استفاده میشود این است که امام (علیه السلام) قتل را به طور اجمال میدانست و قاتل را هم میشناخت، ولی دلیل وجود ندارد که امام (علیه السلام) وقت قتل را هم میدانست و اگر روایتی هم در این باره باشد اعتراض وارد نیست، زیرا ممکن است امام (علیه السلام) به صبر بر شهادت و تسلیم بر قتل مأمور باشد تا به مقامی رسد که بدون آن نمیرسد و در این صورت نباید گفت خود را به دست خود به هلاکت انداخته و به کشتن خود کمک کرده است.
اما راجع به صلح امام حسن (علیه السلام) با معاویه سخن دیگری است و آن این که امام میدانست معاویه به عهد خود عمل نمیکند، ولی چارهای جز صلح نداشت، زیرا اگر صلح نمیکرد خودش و اصحابش در نبرد با معاویه کشته میشدند و امر دین و مردم تباه میشد و وضعیت بسیار بدتر از وضعی می شد که به واسطهی صلح با معاویه پیش آمد.
اما راجع به امام حسین (علیه السلام) ما قبول نداریم که حضرت می دانست اهل کوفه با او خدعه میکنند و یا محل آب در زمین را میدانست، ولی چاهی نکند، زیرا دلیلی از عقل و نقل ندارد و اگر هم میدانست پاسخ آن همان است که دربارهی امیرالمؤمنین (علیه السلام) گفتیم. (20)
علامه مجلسی از علامه حلی (رحمه الله) در این باره نقل میکند: ممکن است امیرالمؤمنین (علیه السلام) از وقوع قتل در آن شب و در آن مکان معین آگاه بوده است، ولی تکلیف او غیر از تکلیف ماست و شاید مصلحت بوده که او جان خود را این گونه در راه خدا بذل کرده باشد. ایشان سپس مینویسد: سخن شیخ مفید براساس احتمالات است و قطعی و روشن نمیباشد و شاید در تنگنای اعتراض، مجبور به انکار اصول مسلّم مذهب گردیده است، مانند این که امام حسین (علیه السلام) نمیدانست مردم کوفه با او خدعه میکنند و نمیدانست در کربلا کشته میشود، بلکه باید چنین گفت که گاهی شرط جهاد، امکان پیروزی است و در صورتی که نیروی اسلام از نصف کمتر باشد، وجوب جهاد ساقط است و تکلیف بر عقب نشینی است و گاهی جهاد برای جان بازی در راه دین و فداکاری در راه حق است به هر وجهی که دین خدا حفظ شود. امام معصوم در روش مقدس خود بیناست و برحسب مصلحت اندیشی موقعی میرسد که داوطلب فداکاری و جانبازی در راه خدا میشود و خود را تسلیم حق مینماید و این عمل از بزرگترین مقامات شهامت و مردانگی و درک سعادت است و القای در تهلکه نیست. امام میداند چه وقت جان میدهد و مرگش هم به اختیار او است، یعنی خودش با رضا و رغبت گام در آستان شهادت میگذارد و وظیفه جان بازی و فداکاری را انجام میدهد. (21)
دشوارترین فهم علم امام (علیه السلام)
امام صادق به ابی بصیر فرمود: ای ابا محمد نزد ما سرّی از خدا و علمی است از علم خدا که به خدا سوگند هیچ فرشته مقرب و پیغمبر مرسل و مؤمنی که خدا دلش را به ایمان آزموده، متحمل آن نتواند شد. خدا به ما دستور داده آن را به دیگران تبلیغ کنیم و ما آن را از طرف خداوند تبلیغ میکنیم، ولی برای آن محلی و اهلی و حاملی دریافت نمیکنیم که آن را تحمل کند و بفهمد تا خدا برای آن مردمانی را بیافریند از همان گلی که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و خاندان و ذریه او را آفرید و از نوری که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و ذریه او را آفرید و آنها را از فضل و رحمت خود چنان بسازد که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و ذریه او را ساخته و ما به آنها آن چه را دستور داریم تبلیغ کنیم و ایشان آن را بپذیرند و تحمل کنند و بفهمند و آن اسرار علم الهی از ما بدانها رسید و پذیرفتند و فهمیدند و نام ما را شنیدند و دل به معرفت حدیث ما دادند و اگر نبود که از آن آفریده شده بودند، مسلماً چنان نبودند، نه به خدا، آن را تحمل نمیکردند و نمیفهمیدند. (22)موضوع دشواری حدیث و عدم تحمل و فهم از چند وجه است:
ممکن است آن حدیث راجع به علم ماوراءالطبیعه و بیان مطالبی است که علم و دانش مادی بدان رسا نیست و با آزمایش نمیتوان آن را تحلیل و تجزیه کرد و با فرمولهای شیمی و فیزیک نمیتوان آن را مورد آزمایش آورد و به صورت یک قضیه حل شده و علمی و مادی درآورد. میتوان گفت همه مسائل دینی از این قبیل است و این مسائل از وجود و ثبوت خدا و صفات او آغاز میشود و به مسئله نبوت (ارتباط نامرئی بیواسطه یا با واسطه با خداوند) و امامت و مرگ و برزخ و معاد و بهشت و دوزخ به پایان میرسد.
مادی گرایان میگویند: حقیقت و دانش واقعی، منحصر به همان است که در آزمایشگاهها تجزیه و تحلیل میشود و با فرمولهای فیزیک و شیمی میتوان آن را دریافت و جز اینها نه حقیقتی هست و نه میتوان بدان معتقد شد و آن را علم شمرد.
پاسخ به ایشان این است که مسائل مبدأ و نبوت و امامت و ولایت، فوق فهم و ادراک بشری است و فوق گنجایش فرمولهای شیمی و ابزار آزمایشگاهی است و ممکن نیست که بتوان به کنه و حقیقت این مسائل وارد شد، زیرا هر که چیزی را بتواند اندازه گیرد باید از او بزرگتر باشد و این اصل از نظر مادی هم درست است که ظرف باید بزرگتر از مظروف باشد و اگر مسئلهای به حقیقت در ظرف علم بشری بگنجد، بشر از آن بزرگتر است، اما فهم بشری حتی نمیتواند به همه مسائل مادی احاطه داشته باشد، مانند مسئله فضا که هنوز بشر نتوانسته بفهمد آیا فضا نهایت دارد یا بینهایت است یا مسئله پیدایش حیات در ماده و یا مسئله اصل حقیقت ماده و انرژی که یکی هستند یا دوتا و کدام اصل است و کدام اثر.
وجه دوم از نظر اختلاف درجات فهم و خرد بشری و عدم تناسب حقایق عالی با فهمهای پایین است؛ از این رو، بشر به صدها دسته و طبقه تقسیم میشود و هر کدام مسائل بشری را تا یک اندازه میتوانند بفهمند و درجات برتر از فهم ایشان، برای آنان هیچ حقیقت وجودی ندارد، البته ممکن است از ملاحظه آثار آن، یک علم اجمالی بدان پیدا کنند و بدانند که چنین چیزی هست.
در این احادیث، درک حقایق ماورای ماده را مخصوص افکار عالی و پرورش یافته ویژهای میداند که برخی به فطرت پاکند، چون نفوس فرشتگان و پیامبران و امامان معصوم و برخی به ریاضت و پرورش، چون نفوس مؤمنان امتحان داده.
برخی احادیث دلالت دارند که بسیاری از تعلیمات عالی قرآن و عترت معصومین از فهم تنگ و تاریک مردم برتر است و نمیتوانند آن را بفهمند و تنها نفوس عالی و پاک انبیا و فرشتگان و مؤمنان امتحان داده میتوانند بفهمند و درک کنند و مردم دیگر، تنها به اعتبار ظهور و آثار معجزات میتوانند بدان اعتقاد اجمالی داشته باشند.
بخشی دیگر به نکته باریکتری توجه داشته و میفرمایند: هر فردی از بشر، عقلی و ادراکی و فهمی مخصوص به خود دارد و چنان چه ظاهر جسمانی هر فرد ممتاز است، خاصیت روحی او هم چنین است؛ برای مثال، سلمان مقامی از درک حقایق دارد که ابیذر نداشته و اگر آنچه او میفهمید به اباذر عرضه میکرد نمیتوانست آن را درک کند و او را کافر میشمرد.
یعنی اگر سلمان، چیزی از مراتب معرفت خدا و معرفت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه (علیهم السلام) را به اباذر میگفت، او نمیفهمید و بر دروغ و ارتداد حمل میکرد و یا مقصود، علوم و اعمال غریبهای است که اگر اظهار میکرد آن را بر سحر حمل مینمود و سلمان را میکشت یا آن را فاش میکرد و وسیلهی قتل سلمان میشد.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: ای اباذر، به راستی اگر سلمان آنچه را داند به تو بازگوید خواهی گفت خدا کشنده سلمان را رحمت کند. سلمان باب خداست در زمین و هر که او را بشناسد مؤمن است و منکر او کافر است. سلمان از ما خاندان است و خود سلمان در خطبهای گفته است به من علم بسیاری دادهاند و اگر همهی هر چه میدانم بگویم طایفهای گویند دیوانه است و طایفه دیگر گویند بار خدایا قاتل سلمان را بیامرز. (23)
پینوشتها:
1. فیض کاشانی، علم الیقین، ص 480.
2. صدرای شیرازی، شرح اصول کافی، ص 452.
3. کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 251.
4. اربلی، کشف الغمه، ج2، ص 225.
5. علق، آیات 3 - 5.
6. علم واقعی که تنها برای انبیا و اوصیاست از سوی قلم (یا عقل اول) نازل شده است که در سر سلسله مقامات و فرشتگان ملکوت است و بر همه عالم سلطه دارد.
7. بقره، آیه 282.
8. عین القضاة همدانی، زبدة الحقایق، ص 68.
9. ر. ک: کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 367.
10. صدرای شیرازی، شرح اصول کافی، ص 429.
11. صدوق، علل الشرایع، ص 208.
12. کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 64.
13. عنکبوت، آیه 49.
14. صفار، بصائر الدرجات، ج 4، ص 222.
15. حجر، آیه 94.
16. آل عمران، آیه 97.
17. کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 463 - 476.
18. نساء، آیه 82.
19. کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 463 - 476 .
20. مفید، مسایل عکبریه، ص 69 - 73.
21. کلینی، اصول کافی، ج 2، ص 5 - 7.
22. کلینی، اصول کافی، ج 2، ص 333 - 338.
23. کلینی، اصول کافی، ج 2، ص 333 - 338.
رستمی، محمدزمان و آل بویه، طاهره، (1390)، علم امام (با رویکرد قرآنی، روایی، عرفانی، فلسفی و کلامی)، قم: مؤسسه بوستان کتاب (مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیّه قم)، چاپ دوم
/م
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}